خاطره - اولین ماموریتی که رفتم(مهداد میانجی)
(خاطرات تکنسین های فوریتهای پزشکی)
سال 89 بود ،تازه از خدمت سربازی برگشته بودم و چون کمتر از یک سال خدمت کرده بودم بایستی طرح هم میرفتم . طرحم بنا به دلایلی تو شهر خودم نیفتاد و افتادم بستان آباد که بین تبریز و میانه است
اونجا هم منو پایگاه آزاد راه پیامبر اعظم (ص) شیفت مینوشتن ، خدا حفظش کنه حاج حسین رو اون موقع مسئول فوریت بستان آباد بودن ، ایشون صلاح دیدن پایگاه قره بابا وایسم
دو سه روز اول اتفاق خاصی نیفتاد فقط هر شیفت چنتا مراجعه حضوری داشتیم که اکثرا مسمومیت گوارشی و مشکلات کوچیک بودن
چشمتون روز بد نبینه فکر کنم بهار بود و هوا تازه تازه گرم میشد،ساعت 2 بامداد بود که از مرکز تماس گرفتن 10 کیلومتر مونده به عوارضی تصادف شده
اون شب من با آقای صادق زاده که نرس بودن همشیفت بودم . راهی شدیم سمت محل حادثه ،نزدیک بودیم واسه همین سریع رسیدیم.
تصادف تو لاین سبقت درست کنار گاردیل وسط اتفاق افتاده بود. یه کامیونت لاستیکش ترکیده بود و همونجا تو لاین سرعت وایساده بود و یه پراید سیاه از عقب رفته بود زیر کامیونت
تو صحنه فقط راننده کامیونت بود که گریه میکرد . . . نه پلیس نه هلال احمر نه راهداری ... هیچی
یادم بود که اول باید ایمنی صحنه رو چک کنم
دیدم ماشینا بد جایی تصادف کردن و هر لحظه احتمال تصادف بعدی وجود داره و نمیشه رفت سمت ماشینا
به راننده گفتم برا چی گریه میکنی ؟ با گریه گفت : پس چه خاکی تو سرم بریزم ؟
گفتم سریع بیار زاپاس ماشینت رو آتیش بزن اون هم سریع این کار رو کرد و زاپاس رو صد متر نرسیده به صحنه با گازوئیل و کاغذ آتیش زد
همه این حرفا تو چن ثانیه اتفاق افتاد
رفتم سمت صحنه
وای ......
خدایا .....
گفتم این چه مصیبتیه ؟ این چه شغلیه من دارم ؟ اینا چی ان ؟ اینا کی اند ؟
پرایده که کلا سقفش رفته بود و تا وسط زیر کامیونت بود
چهار تا سرنشین داشت که دو نفر جلویی آقا بودن و دو نفر عقبی خانم
سر هردو آقا داغون شده بود . . . یکیشون کاسه سرش رفته بود و راننده کلا صورت نداشت . . .
خانومها هم سرشون ترکیده بود و درجا مرده بودن حالا فهمیدم راننده کامیئنت چرا گریه میکرد ، بیچاره بچه مشهد بود و داشت با میبرد تبریز
حالا اینا یه طرف ماشینایی که ساعت 2 نصف شب با سرعت بالا میومدن سمت ما یه طرف
دوستم هم کنار من اومده بود بالای پراید
یهو دیدم یه اتوبوس داره صاف میاد سمت ما رو صحنه تصادف
دیگه چشمام رو بستم
گفتم دیگه مردیم
ولی تو لحظه اخر فرمونش رو پیچوند و از لاین وسط رد شد
من پریدم پایین
هرچی زنگ میزدیم پلیس و مرکز هیچ کس نمیومد کمک
خیلی صحنه بدی بود
غیر از اون دو سه تا ماشین دیگه هم اومدن سمت صحنه که یکیشون یه فولکس گل بود نتونست کنترل کنه و چنتا دور وسط اتوبان زد و خاموش کرد و پیاده شد ،یه پسر جوون بود که خیلی ترسیده بود
سرش داد زدم بابا ماشینتو از وسط اتوبان بردار الان له میشه
سریع به خودش اومد ولی هر کاری کرد ماشینه روشن نشد
از دور دیدم یه تریلی نزدیک میشه
با دوستم کمک کردیم ماشینشو هل دادیم به طرف حاشیه اتوبان ... به خیر گذشت ..........
دو باره برگشتم سمت صحنه
یه پتوی بچه دیدم کنار پراید
گفتم نکنه توش بچه باشه ؟؟؟؟ پتو رو زدم کنار دیدم یه نوزاد شیرخوار توش هس .... ولی ای خدا الان هم که الانه یادم میفته چشمام پر از اشک میشه
بچه مرده بود ، اصلا مغزش ریخته بود بیرون .........
با دستای خودم گذاشتمش تو کیسه جسد نوزاد بعد اوردمش کنار آمبولانس
دیگه تو حال خودم نبودم
یواش یواش نیروهای هلال رسیدن
پلیس راه اومد
جرثقیل اومد
خدایا 5 نفر کشته تو یه تصادف ، اون هم اولین تصادفی که رفتم
نیروهای امدادی اجساد رو در اوردن و بردن من هم اون جونی که فولکس داشت رو بردیم آخه دندوناش شکسته بود
شدت حادثه جوری بود که ریس پلیس راه استان و ریس راه ترابری استان هم اون شب اومده بودن
من هم به شدت از عملکرد پلیس انتقاد کردم .چون اون شب 5 تا تصادف دیگه کنار اون صحنه اتفاق افتاد
به خدا سه روز نتونستم غذا بخورم . . . شبا هم خوابم نمیومد همه اش چهره اون نوزاد جلوی چشام بود .......
اونقدر رو اعصابم تاثیر گذاشته بود که کلا داغون بودم
این مطالب مطعلق به سایت paramedic.ir میباشد.